یا علی بن موسی رضا
سلام به همگی امیدوارم تا اینجا از وبلاگم خوشتون اومده باشه ..........
جاتون خالی امسال 26خرداد 1394 ب مشهد مقدس رفتیم خیلی به من خوش گذشت با پدربزرگ و مادربزرگم به مسافرت رفتیم کلی خوش گذشت یه خاطره خنده دار تعریف کنم از مسافرت
منو خواهرم بادوسته خواهرم رفتیم بیرون تا سر کوچه اپارتمانمون بعد کلی خرید کردیم از مرغ گرفته تا جون ادمی زاد بعد هم وقته اومدن خواهرم دسته منو گرفت که مبادا خدایی نکرده اتفاقی برام بیافته بعد دوسته خواهرم که اسمش فاطمه بود حواسش نبود که داره یه دوچرخه از جلوش میاد رفت وسط خیابون یه چیزی به منو خواهرم نشون بده بعد هم دوچرخه نزدیک بود بهش بخوره دوسته خواهرم فاطمه که خیلی ترسیده بود ما کلی براش خندیدیم بعد هم رفتیم تو اپاتمانمون باهم خوراکی هامونو خوردیم بعدشم کلی برای فاطمه خندیدیم امیدوارم خوشتون اومده باشه و بی مزه نباشه
[ بازدید : 51 ] [ امتیاز : 0 ] [ نظر شما : ][ يکشنبه 18 مرداد 1394 ] 18:47 ] [ کدوری ]
[ ]